شعرتالش را چرا با دستون و غزل کوچک می کنیم؟

اشاره:

یکی دوسال قبل درست یادم نیست، به یکی از روستاهای شاندرمن رفتم که با عزیزی دیداری داشته باشم. نشریه ی منطقه ی اسالم هم چاپ و تعداد انگشت شماری به شهرهای اطراف رسیده بود .در آن روز در شماره ی تازه منتشر شده اش ،یکی از پیر مردان تالش که در زمینه ی آواز تالشی تجربه ای دارد ، خاطراتی از شاعری متوفی ، در سالگرد وی برای آن جریده ارسال نموده و در آن یادآور شده بود:درمحفلی در تهران گویا افتتاح NGOیی بود .همه ی مهمانان از قوم گیلک بودند.این خواننده ی تالش(راوی) نیز کمک حال مجری گیلک بود .دوبار خواست شاعر تالش را دعوت کند تا شعر تالشی بخواند ، اما آن گیلک زبان زیر بار نمی رفت و ادامه داده بود: چرا تریبون را از دستش نگرفتم و در اختیار آن شاعر تالش قرار ندادم و امروز روسیاهم و...

خاطره ی بعدی که با آن شاعر دارم اینست که شبی اساتیدی از دانشگاه های ایران مهمانم بودند .گوشی را برداشتم و به همان شاعر زنگ زدم که یکی از اساتید می خواهد شعرت را نقد کند که بلافاصله بر آشفت گفت:نه نه نه این اجازه را نمی دهم .او شعرم را همراه نامم تخریب می کند.هرچه من گفتم و زیر بار نرفت .آخرسر گوشی را قطع کردم.یکی دو ماهی از این موضوع گذشت که شبی خودش برایم زنگ زدو...

که در اینجا بازگو کردنش را هم صلاح نمی دانم و همان جا بود که دریافتیم این قوم تالش در کجای ادبیات اقوام ایستاده است؟!وقتی که طرف کتابش چاپ شده و در اختیار مردم قرار گرفته و مورد قضاوت هرخواننده ای هم قرار بگیرد از اختیار وی یا هر مؤلفی خارج است .وقتی این اجازه را نمی دهد تا نقدی بر آثارش صورت گیرد ،خُب تکلیف چنین اندیشه ای مشخص است .جالب تر از همه جریده ی محلی ای که این خاطره را منتشر کرده ، متوجه نشده ، این واژه ی «استاد» را چگونه به تباهی کشیده است! و نسخه اش می شود آنچه که امروز، «دستون»و «غزل» شده اند سرمایه ادبی قوم تالش!

در این جا نتیجه می گیریم که تالش نیاز به یک نشریه ی تخصصی و آوانگارد دارد و آنهم در کنار نخبگان هنر و ادبیاتی که دست کم 50سال وقت در این راه صرف و استخوان خُرد کرده ی این هنراند و شعر اقوام را خوب می شناسندوبرای رشد و تعالی شعر تالش راهبردی می اندیشند که متأسفانه «برای رسیدن به تالش ، تاها بسیارند».

شعر تعاریفی گوناگون دارد . جدا از تقسیم بندی های بدعتی و گرایشات گوناگونِ سبک و سلیقه ها ، شاعران و منتقدین از چشم اندازهای مختلف به آن می نگرند و هریک به تناسب دیدگاه شان ـ و گاه متعارف ، تعریفی برایش قایل اند . همه ی اهل خرد بر این باورند که نمی توان تعریفی واحد و یکسانی از شعرعرضه کرد و آن هم شاید بر گردد به وابستگی و هم تنیدگی محیط جامعه و کشور و اقوامی که شاعر در آن زندگی می کند . نحو و لحن و بازی با زبان و عناصر حسی و آن اتفاقاتی که در شعر می افتد هر یک دلالت دارد به این جهان پیچیده  که همه چیز با هم  ارتباط تنگاتنگ دارند و هر یک از این ها مهم است . چون شعر بار معرفت شناختی که دارد ، بیانگر دیالکتیکی بودن آن است. این بر می گردد به آگاهی شاعر که مسیرش مشخص می شود. شاعری که ناخود آگاه ، واقعیت ها را دست چین می کند ، این در جامعه ی پیشرفته ی ادبی دنیا از اهمیت بالایی برخوردار است . انسان موجودی است که از طریق شعر آغازو پایانش را می سازد و هر لحظه از روز و شب را با شعر پیوند می زند . هر آنچه که می بیند و لمس می کند ، از چکیدن قطره ی آبی  گرفته تا برخواستن پرنده ای، همه را آنالیز می کند. هنگامی که در صحرای تاریکی سرگردان وگرفتار آمده ای ، این چراغ است که راهت را پیدا می کند و آن نور شعر است و در واقع شعر تضمین انسان ها ست.

ادامه مطلب