اینجا محمودآباد نمونه است ، موج وزمتر!

مرداد1379

سال هفتاد و چهار یا پنج دقیقن یاد ندارم که منظومه ی «مُسله رخون» خشتاونی را در یکی از کتاب فروشی های پره سر خریدم متوجه شدم که شاعر این اثر ساکن قزوین هستند .خیلی خوشحال شدم و نیرویی ناخود آگاه مرا به سمت شاعری که نمی شناختمش می کشاند.با این وصف به قزوین که برگشتم به تکاپو افتادم تا وی را در هلال احمر پیدا کنم .آن زمان نه از موبایل خبری بود نه تلگرام و واتساپ و... تنها می ماند تلفن روز میزی چرخ فلکی که بایستی انگشت به شیار هرشماره اش می گذاشتی تا یه دور صدو هشتاد درجه ای و... تا موفق بشوی تماس بگیری .حالا اگر یک شماره را اشتباه می گرفتی کارت زار بود مجددن باید تلاش می کردی.

با همه ی این تفاصیل همان سال ها  کتاب اول قزوین تازه در دسترس عموم قرار گرفته بود. تو شرکت آن را از مخابرات گرفتم تا شماره تماس هلال احمر قزوین را پیدا کنم .ساعت ده ـ یازده بود تماس گرفتم :

الو...

الو...

الو...

بله بفرمایید!

ببخشید من با آقای جمشید شمسی پور خشتاونی کار داشتم .

بله درست گرفتید . شما؟

من فردوس سلیمانی وزمتر هستم .

جناب سلیمانی ، شما لطف کنید با پایگاه امداد و نجات تماس بگیرید .آقای شمسی پور آنجا تشریف دارن.

آقا ببخشید سپاسگزار میشم اگه شماره اونجا رو بهم بدین.

بله . لطفن یادداشت بفرمایید :ـــــــــــ0282 . تماس گرفتم .صحبت کردیم پشت خط صدایش مرا مجذوب نمود.گفت امروز تشییع جنازه ی شاملوست .من به امام زاده طاهر می روم .تو می توانی فردا بیایی.همین جا یکدیگر را خواهیم دید.

ادامه مطلب